ســیــب...

از دلــــ نوشـتـه هــآی مــن..

آه...چقدر کم دارم بودنت را لعنتی...

وقتی که بودی...

چراغ خانه مان روشن بود...

قرص های اعصاب خوابیده بودند...

یادت میاید عطر های تلخم را قایم کرده بودی میگفتی عطر باید شیرین باشد

اصلا عطر ک شیرین باشد زندگی شیرین میشود ...

یادت هست قهوه درست نمیکردی بدت میامد من هم نمیخوردم با وجودت از هر چه قهوه بود بدم می آمد..  

حالا ک رفتی خالی شدن چیزی را در سینه ام احساس میکنم ب گمانم قلبم است...همه جارا هم دنبال قلبم گشتم زیر تخت توی کمد ولی نبود فکر کنم اشتباهی توی چمدانت گذاشته ای...

خانه مان تاریک است...وقتی تو نباشی از هر چراغی بدم می آید اصلا از نور بدم میاید ...

قرص های اعصلبم کلافه شده اند از بس که از جایشان بیدارشان میکنم....

اصلا همه از نبودنت کلافه شده اند...

همین دیوار ..ب جای تو هر روز اورا نوازش میکنم بیچاره همه تنش زخم شده..

راستی مغازه دار  کنار خانه مان را ک میشناسی.. پولدار شده.... از بس ک از او قهوه خریدم ....

میبینی با رفتن تو همه عوض شدند...

مخصوصا این من...

+چرت و پرت است خیلی توجه نکنید:]

+البته قرار بود بجای واژه ی "قهوه" از واژه ی" سیگار" استفاده کنم اما از آنجایی که از سیگار متنفرم

دیگر همین قهوه را گذاشتم:)

چهارشنبه ۱۱ فروردين ۹۵ , ۲۱:۳۰ محمد * شـــــــــورگشتی *
متن زیبایی بود.
موفق باشین
مچکرم...
دوسش داشتم:(
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan