ســیــب...

ادامه میدم...

با تمام وجود...

حتی اگه تو این سختی ها بمیرم...

حتی اگه بمیرم با لبخند میمیرم...

ادامه میدم...

تو این تاریکی ها نمیمونم...

میرم...

انتظار داری تو ظلمت بمونم

وقتی روشنایی دو قدمیمه؟

نه!!!

ادامه میدم...

با همه توانم ..

ادامه میدم چون میتونم....

#با مخاطب!

یاد اون زمانی که بزرگترین ترسم

ترس از اون خونه متروکه ای رو درش عکس اسکلت بود  بخیر:)

+تلقین...تلقین زندگی خوب...تلقین حال خوب....همش تلقین.... 

می نشینی...

چای را می آورند...

نفس میکشم..بالا نمی آید نفسم..

کلافگی از صدای نفس هایت معلوم است...تند و با صدا...

نگاهم میکنی...

چای انگشتانم را میسوزاند...

از سردی نگاهت...یخ میزنم...

سرم را پایین می اندازم...تا فریاد بغض درون نگاهم نگاه شیشه ای ات را نشکند...

من این جا ام درست رو برویت...

نمیبینی مرا...میبینمت...واضح میبینمت ... با تمام وجود میبینمت ...

صدایم میزنی..

+دستتان!!!

نگاهم سر میخورد پایین...

چشم میدوزم به انگشتان قرمز شده ام..در این شرایط شاید این سوختگی مضحک باشد...

پوز خند میزنم...تعجب میکنی..

اخم هایت گره میخورد...

سرد تر میشود چشم هایت...

مفهوم آتش را با تمام وجود درک میکنم...میسوزم...با تمام وجود..

میروی...

رفتن شاید بی رحمانه ترین کلمه باشد...

چای یخ میبندد...

مادر صدایم میزند

ناگهان تعجب میکند..

+این اشک ها چیست؟؟؟؟

دست میکشم روی صورتم...خیسه خیس است..دوباره پوزخند...

-چیزی نیست دستم...دستم سوخته...

میروم...مادر صدایم میکند...

باد می وزد چای میریزد روی فرش...

فرش شاید دل من باشد و چای چشم تو!

#یه سکانس شایدم یه داستانک

#بی مخاطب

اراده ام آهنین بود...

حرارت نگاهت...

مرا ذوب کرد....

+چشم های مشکی محال...

+دل ببندی به آرزوی محال

+چشم های مشکی دور. و محال

+یادش همه جا هست خودش نوش شما

ای ننگ بر او مرگ به آغوش شما...

خسته شدم خسته شدی خسته شد....

صرف کن این فعل پر از درد را...

هیچ کس اینجا به تو وابسته نیست!!!

درک کن این رابطه ی سرد را...

#همه ی حرف ها در همین چهار مصرع گفته شد...

کاش

وقتی داری بند کفشت را میبندی...

یا وقتی خودت را توی آینه نگاه میکنی...

وقتی در ادکلنت را باز میکنی...

وقتی ساعتت را میبندی...

چند لحظه...

فقط چند لحظه ب منی ک دنیایم 

پر شده از 

تو...تویی که نیستی... 

فکر کنی...

چند لحظه....

فقط...

#فقط چند لحظه ب من فکر کن

نگو لحظه چی رو عوض میکنه

همین چند لحظه برای یه عمر همه زندگیمو عوض میکنه...احسان خواجه امیری

#بعدش یه چیزی یه جوری واسم کامنت نمیزارین انگار من رفتم به ظریف گفتم بره با آمریکا مذاکره کنه:/

#دل گرمی ام تو بوده ای و حالا که رفته ای

حس میکنم که قطب همینجاست نازنین...

 این گریه ها مرا به تو نزدیک تر نکرد

با اینکه آب جسم رساناست نازنین....

#انگار ساکنان زمین بی تو نیستند...

#کاظم ذبیحی نژاد

وقتی میخندم یاد تو می افتم

وقتی خوشحال میشوم..وقتی باران میزند

وقتی رگبار میزند

وقتی گربه کنار دیوار میو میو میکند...

وقتی چشم هایم پر از اشک میشود...

سر امتحان...شب درس خوندن...صبح ِ بیداری

عصر جمعه غروب پنجشنبه 

وقتی داغونم...وقتی عالیم....

من  یاد تو می افتم

درست همین الا ساعت دوازده و نیم نصف شب هم یاد تو می افتم...

#همینجوری یهویی دلم خاست این متن رو بنویسم

#همینجوری الکی بدون مخاطب

#دیوانگی هم عالمی دارد:)

چشم هایم پر اشک شده بود...

با هر زجری که شده بود  اشکهایم را نگه داشتم...

به آن یک تکه بهشت چشم دوخته بودم...

کاش زمان می ایستاد...

جلو آمدم... تعلل کردم...

یعنی...یعنی الان باید این جواهر را لمس کنم

دست هایم را باشک جلو بردم..

یعنی... لیاقتش را دارم؟....

در دستم گرفتمش...

عطرش کردم...به روی چشم هایم گذاشتمش..بوسیدمش...

باز بوییدمش...

بهشت در دستم بود...خود بهشت..خو خود بهشت...

 به فدایت شوم....

میدانستی دلم برایت گرفته..میدانستی دارم پر پر میزنم برای حرمت...

بهشت را در کف دستم گذاشتی...

ارباب خوب من....

#تکه از سنگ مزار مطهر سید الشهدا...

من یه آدم تیره فکرم!

توی اون دنیایی که سیگار کشیدن میشه روشن فکری!

دوستی با جنس مخالف میشه روشن فکری!

رعایت بد حجابی و بی حجابی به طور کامل میشه روشن فکری!

مشروب خوردن میشه روشن فکری!

کنار گذاشتن مذهب میشه روشن فکری!

بد و بیراه گفتن به نظام و رهبر و پیامبر و امام و...  میشه روشن فکری!

آره من تیره فکرم!

و به این تیره فکری افتخار میکنم!

شما با روشن فکریتون خوش باشید!

پ.ن:منظور از شما همون یه عده مثلا روشن فکر هستن!

بابا...

ممنون واسه بودنت...:)

محکم ترین تکیه گاه من روزت خیلی مبارک:)