باران ببارد...
و تو باشی و یک جاده ی نسبتا طولانی....
ذوق کنی...از بچگی عاشق تنها قدم زدن بودی....اصلا تنها قدم زدن یک لذت کشف نشده است...
چشمهایت را به خیابان نم زده میدوزی...
هنزفری هایت را در گوشت فرو می کنی ملودی ابتدای آهنگ صدای پیانو باشد
به فکر فرو بروی... از خیلی وقت پیش عاشق پیانو بودی...و همیشه دلت بخواهد کلید هایش را لمس کنی...
به دست هایت نگاه بیاندازی شاید این دستها میتوانستند دستهای یک پیانیست مشهور باشد....
لبخند بزنی شاید هم آه بکشی...
انقد در فکرو خیالت فرو بروی ک وقتی سرت را بلند می کنی ببینی از مقصد دور شدی...
مسیر رفته را برگردی ...دوباره حواست پرت شود...این بار از اشک هایی که از چشمهایت جاری شده... در پوست خود فرو میروی و غرق میشوی......غرق در خیال خامت... غرق در فکر های آشفته ات...غرق در چشمـ... آه.. تا اینجا بس است....
به خانه میرسی...
نفس عمیق....یک... دو.... سه... شروع
لبخند میزنی.... بگذار همه تظاهر هایت را باور کنند...
#مسیر...
#خیال های من تمام نشدنی اند...
- يكشنبه ۲۹ فروردين ۹۵