دیوانگی که شاخ و دم ندارد...
دیوانگی یعنی تو رفتی و من هنوز دل به خیال خامی بستم که
هر شب هکتار هکتار وجودم را ب آتش میکشاند...
مجنون منم...
مجنونی که لیلایش حتی ظرفش را نشکست...
کاش میشکستی ظرفم را ....
کاش میشکستی ظرفم را و یک دلخوشی حداقل یک دلخوشی برایم میگذاشتی
تا هر شب "اگر بر من نبودش هیچ میلی چرا ظرف مرا بشکست لیلی"را میخواندم و آرام میشدم...
میدانی...
دیگر حتی شعر هم آرامم نمیکند...
فقط کاش
ظرفم رامیشکستی... این مجنون چکار کند...این مجنونِ دیوانه یِ تنها بدون دلخوشی چه کار کند؟!
مجنون بدون لیلا به جز مردن ب چه کاری می آید..
+مدتیست ب نوشتن اینجور متن ها علاقمند شده ام:)
+و هیچ جا بهتر از اینجا نیست برای نوشتن اینجور متن هاع:)
- شنبه ۱۴ فروردين ۹۵