چشم هایم پر اشک شده بود...
با هر زجری که شده بود اشکهایم را نگه داشتم...
به آن یک تکه بهشت چشم دوخته بودم...
کاش زمان می ایستاد...
جلو آمدم... تعلل کردم...
یعنی...یعنی الان باید این جواهر را لمس کنم
دست هایم را باشک جلو بردم..
یعنی... لیاقتش را دارم؟....
در دستم گرفتمش...
عطرش کردم...به روی چشم هایم گذاشتمش..بوسیدمش...
باز بوییدمش...
بهشت در دستم بود...خود بهشت..خو خود بهشت...
به فدایت شوم....
میدانستی دلم برایت گرفته..میدانستی دارم پر پر میزنم برای حرمت...
بهشت را در کف دستم گذاشتی...
ارباب خوب من....
#تکه از سنگ مزار مطهر سید الشهدا...
- شنبه ۴ ارديبهشت ۹۵