همیشه هر سال
فاطمیه ک نزدیک میشود
بغضی به بد طعمی غروب جمعه بیخ گلویم را میفشارد...
اصلا نمیدانم چرا نمیتوانم این غم را درک کنم...
این غم از گلویم پایین نمیرود...
این غم اشک نمیشود...
این غم به مبهمی قبر زهرا س ست
حتی مبهم تر
واقعا مبهم تر....
این غم نه اشک میشود
نه ناله
فقط دردی کشنده میشود...
آنقدر ک توان اشک ریختن را از من میگیرد...
اما اما اما
امیدوارم هرگز این غم را درک نکنم
درک ای غم تلخ تر از مبهم بودنش است....
درد ناک تر است....
کاش
کاش
هیچوقت درکش نکنم کاش هیچ وقت این غم از گکلویم پایین نرود...،
کاش ای کاش
هیچوقت درد مردی را که زندگی اش را جلوی چشمش سیلی میزنند را درک نکنم....
خدا کند خدا کند خدا کند
این غم تا ابد بیخ گلویم بماند
- جمعه ۳۰ بهمن ۹۴